سیم خیال تو بس با قمر چکار مرا؟


من و چون کوه شبی با سحر چکار مرا؟

نبینم آن لب خندان ز بیم جان یک سره


ز دور سنگ خورم با گهر چه کار مرا؟

اگر قضاست که میرم به عشق تو آری


بکارهای قضا و قدر چکار مرا ؟

به طاعتم طلبند و به عشرتم خوانند


من و غم تو به کار دگر چکار مرا؟